نفس فرشته عشقمنفس فرشته عشقم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

نفس فرشته عشق

عسلی من اوف شده

نفس جان امشب که داشتی بازی میکردی خونه عمه . آخر شب که دیگه وقت خوابت نزدیک بود . وقتی دوروبر میز شیشه ای جلو مبل عمه بازی می کردی من تند تند می آوردمت اینور که از میز دورت کنم که خدایی نکرده سرت یا یه جایی از  بدنت زخمی نشه . که شما هم عصبانی می شدی که مانع بازی من نشید . که  آخرش هم از چیزی که می ترسیدم  اتفاق افتاد .عسلیم ،صورتت تقریبا" زیر چشمت اوف شد  (اولین بارت بود خداکنه آخرین بارم باشه) که گریه کردی من هم ناراحتت و همینطور بابایی . کیسه یخ گذاشتم رو صورتت . میخواستم عکستو بگیرم که از دلم نیومد . بعدش هم روی پای بابایی خوابت برد .   دوست دارم عشقم . نکنه دیگه هیچ وقت ناراحت...
18 بهمن 1391

عشقم از همین حالا آینده نگر شده

امروز گل زندگیم برای اولین بار بدون کمک مامی پولشو تو قلکش انداخت . از همین حالا داره برا آینده .... عشقم 5/12 کیلو شده ، این روزا خیلی کم غذا میخوره و یا این که اصلا نمیخوره .... نازنینم دوست دارم .... مامان جون و بابا جمال دیروز اومد خونه ما و نفسی کلی کیف کرد .    مامی : دخترم چه به کالری که گرفته اهمیت میده نغسی : آخه این روزا  نمیشه اهمیت ندم  مامانی   نفسم داره پولاشو می ریزه تو قلکش همشو  ریخت عروسکم تو قلکش بعدش مامی میپرسه : نفسی کو پولات     نفسی جواب می ده : نیست با اشاره ...
23 دی 1391

نفسم چیو چی میگه !!!!

این روزا چی ها میگی عمه ایلا آیدا مامان – مامانی – مانی آدو (آرزو) بابا – بابایی – بابی - باباس پوپ (توپ) پوف (فوت کن) آپ (آب) شی شی (شیر) جیش (جیش دارم) 3 ماهی میشه که میگی گل مو(موز) مو(موی سر) قاق(چراغ) قا (قاشق) ممی (پستونک) میمی (...) آش (آش - چای) نون آب پش (آب پاش) لاک پش (لاک پشت) آب بزی ( آب بازی ) ال آی ( ال آی اسم دوستشه ) چش (چشم) دس (دست) پا ایشته (فرشته) گونجیش (گنجشک) تیک تاگ (تیک تاک ساعت) الو (تلفن) خو پش (خروپف) پب خی (شب بخیر) ...
22 دی 1391

نفسم تو 16 ماهگی چه کارایی میکنه

دختر ناز   من خیلی خیلی مهربونترشده ، وقتی میگی نفسم این کارو نکن من ناراحت می شم سریع میاد مامانیشو میبوسه. شبا که پیش مامی و بابی میخوابی و هنوز نتونستم که جدات کنم . فقط نمی دونم چرا شب تا صبح باید پستونکت تو دهنت باشه و بعضی اوقات خودت تو خواب ، چشم بسته پستونکتو که انداختی رو پیدا میکنی و میزاری تو دهنت. وقتی دستشویی میکنی میایی میگی جیش و موقع تعویضم که خودت پا میشی قبل از من میری دستشویی و البته بعضی اوقاتم میگی جیش یعنی همون موقع واقعیی قضیه !   وقتی دست و صورتت یه کمی کثیف می شه سریع خودت با دستمال پاکش میکنی ، خیلی تمیزی عزیزم.  خیلی احتیاط میکنی ، جالبه هم وقتی چهار دست و پا ر...
22 دی 1391

عاشق چشمان نازتیم

چه ناز است چشمانی که لحظه ای دیدن دوباره اش برایم آرزو شده  . ای مهربان ما ، آرام جان ما ، چشمان تو آرام جان است مرا گاهی اگر آهی کشم ، باکم نیست ! من در آن چشمان زیبا "زندگی " من در آن چشمان زیبا "عاشقی " من در آن چشمان زیبا " من " شدم همه زندگیم ..روز وشبم .....روز ناآمده ام .......... فردایم ......خنده گمشده ام ............ رویا یم..... همه من  ، من تو در نگاهت متولد شده است   ...
21 دی 1391

از طرف بابایی به دختر نازم

بايد دختر باشي كه بداني پدر لطيف ترين موجود عالم است .......   بايد دختر باشي تا ته دلت قرص باشد كه هيچ وقت جاي دست پدر رو صورتت نخواهد افتاد مگر به نوازش ! بايد پدر باشي تابداني دختر عزيزترين  موجود عالم است......... تا پدر نباشي  نمي تواني درك كني دختر داشتن افتخار پدر است!!! بايد دختر- پدر باشي تا بداني چه شگفتي هايي دارد اين عالم ! چه عزيز است اخم تلخ پدر و ناز دختر............ چه نازك است دل پدر كه طاقت ديدن اشك دختر را ندارد...... بايد پدر - دختر باشيد تا.................... و هر دختري شاكر خدا خواهد بود به خاطر داشتنه نعمت بزرگ پد...
16 دی 1391

نفسم به اصرار ال آی ، امشب مهمونشه

عصری بعد از اینکه از مامان جون خداحافظی کردیم برا خداحافظی رفتیم خونه مامان جون ایران ، چون به خاطره فوت آزیتا (خدا رحمتش کنه) قراره برن تهران . بعداز رسیدن به خونه لباسای نفس رو درآورده بدیم که تلفن زنگ زد . ال آی بود و میگفت که حتما باید نفس بیاد خونه ما . با اینکه خسته بودیم و دیر وقت بود ولی آماده رفتن شدیم . نفس و ال آی اول با هم خیلی خوب بودن ، ال آی همه اسباب بازیاشو می داد به نفس . ولی بعد از کمی نفس میخواست خودش تنهایی بازی کنه و این موضوع ال آی رو ناراحت کرد . ال آی هم دیگه .................    خوب حق داشت ... نفس گلم با همه مهربون باش ............. دوست دارم گلم. ...
12 دی 1391

مارال ، آریان و ملیسا سال نو میلادی مبارک

نمیدونم چرا نفسم شبا زیاد بیدار میشه و گریه میکنه ، یه شب لباسشو کم می کنیم که حتما گرمشه یه شب لباسشو زیاد میکنیم که حتما سردشه یه شب جوراب شلواری پاش میکنیم یه شب بدون جوراب یه شب بهش کم شیر میدیم یه شب سیر بهش شیر میدیم یه شب غذا زیاد میدیم یه شب کم غذا می خوابونیمش  یه شب نعنا ، نبات داغ و ..... ولی نفسم بازم گریه میکنه (البته خیلی خیلی کوتاه) و ................. دیروز عصر رفتیم خونه عمه فریبا ، از اونجا هم به عمه فیروزه و عمو کمال ، مارال و آریان زنگ زدیم و همینطور امشب به عمو فرهنگ و عمو شهریار ، ملیسا و زن ...
12 دی 1391

صدرا جون تولدت مبارک

  با این که تولد صدرا 2 دی هستش ولی خاله سهیلا به خاطر سارینا و سایمان مراسم رو به 4 دی یعنی امروز موکول کرد. عصری حدودای ساعت 6 عصر با نفسم رفتیم خونه صدرا . همه کارا رو خاله انجام داده بود بعضی از تزئینات رو هم بابایی نفس اضافه کرد و نفس ، مامان ، خاله  و صدرا داشتن برا تولد آماده می شدن . بعد از یکی دو ساعت سرو کله سارینا و سایمان پیدا شد. و بعد از اونم هستی و فربد. وای که چه سرو صدایی راه انداخته بودن . هستی و سارینا هی میرقصیدن . نفسی منم داشت وسط اونا می رقصید. تا اینکه نوبت عکس گرفتن شد .هرکسی میگفت از من عکس بگیر ، از من عکس بگیر و هرکی ژست خودشو میگرفت به جز نفسی که اصلا از عکس زده شده طفل...
4 دی 1391

آرمین جان تولدت مبارک

شب نفسی مهمون عمه فریبا بود ، آخه نفس گلم مهمون دعوت شده آرمین بود. عمه فریبا خیلی زحمت کشیده بود . کلی نفس و آرمین باهم بازی کردن و عکس انداختن. آرمینم هی خودش به خودش میگفت تولدم مبارک. یادمون رفت به عمه فهیمه و فیروزه هم یادآوری کنیم که ..................  بابا تولد آرمینه ها .....    آیدا میگه باشه ...... نوبت ماهم میشه !!!!!!!! نفسم که با شیرین کاریاش همه رو کشته ( مخصوصا لوس شدنش ) آرمین جان تولدت مبارک ........... عکس تولد رو ندارم اونم بزودی تو همین صفحه میذارم ..... ...
3 دی 1391